قلدری کن تا ترامپ با تو باشد / روش «برقراری صلح ترامپ»: جانبداری از طرف زورگو

شتاب طرحهای «صلح» بیکیفیت دولت ترامپ بر پایهای ناپایدار بنا شده است.
اشتیاق آشکار دونالد ترامپ برای دریافت جایزه نوبل صلح باعث شده معنای «توافق صلح» و «میانجیگری» را چنان کش بدهد که تقریباً هردوی اینها بیمعنا شوند. او برای هر چیزی که حتی اندکی بتوان آن را حرکتی از جنگ بهسوی صلح تعبیر کرد و بهنوعی نام او در آن مطرح باشد ادعای اعتبار میکند.
در دور نخست ریاستجمهوریاش این کار با «توافقنامههای ابراهیم» شروع شد. طرحی پرطمطراق که اصلاً توافق صلح نبود بلکه فقط ارتقای روابط دیپلماتیک میان اسرائیل و چند کشور عربی بود که نه با اسرائیل در جنگ بودند و نه دشمنی علنی داشتند. نتیجه واقعی این توافق بر صلح خاورمیانه منفی بود زیرا اسرائیل آن را جایگزینی برای صلح با فلسطینیها و پایهای برای اتحاد نظامی ضد ایران تلقی کرد.
در دور دوم ترامپ خود را میانجی چند بحران معرفی کرده درحالیکه دیگران کار اصلی را انجام دادهاند. نمونه اختلاف مرزی کامبوج و تایلند است که در آن مالزی نقش اصلی را داشت. سندی که ترامپ آن را «توافق صلح» معرفی کرد حتی اختلافات موجود را حل نمیکرد و هر دو کشور آن را صرفاً صورتجلسه یک نشست دانستند.
در مواردی دیگر نیز ترامپ ادعای نقش صلحساز داشت مانند بحران کنگو و روآندا درحالیکه جنگ همچنان ادامه داشت چون گروههای مسلح طرفین اصلاً جزو توافق نبودند. در مناقشه قدیمی هند و پاکستان نیز هند صریحاً هرگونه میانجیگری آمریکا را رد کرده و گفته آمریکا اصلاً نقشی نداشته.
در بسیاری از این موارد «نقش ترامپ» در حد تهدید به تعلیق مذاکرات تجاری بوده است. اما در دو پرونده دیگر دخالت او جدیتر بوده و این دو نمونه الگوی او را آشکار میکند. الگویی که بازتابی از وسواس ترامپ در همذاتپنداری با «برندگان» و تحقیر «بازندگان» است.
این الگو ساده است: او جانب قدرت برتر نظامی را میگیرد و تقریباً خواستههای طرف ضعیفتر را نادیده میگیرد. ترامپ ظاهراً تسهیل پیروزی طرف قویتر و «لگدمال کردن» طرف ضعیف را سریعترین راه پایان جنگ میداند. چیزی که خودش میتواند آن را «صلح» معرفی کند.
یکی از این نمونهها طرح ۲۰ مادهای او برای غزه است. طرح او با وجود تحلیلهایی درباره تأثیرگذاری ترامپ بر بنیامین نتانیاهو کاملاً در راستای ترجیحات اسرائیل است. در دور اول ترامپ هدیههایی مانند انتقال سفارت آمریکا به اورشلیم و بهرسمیت شناختن حاکمیت اسرائیل بر جولان به دولت نتانیاهو داد: اقداماتی خلاف اجماع جهانی. در دور دوم نیز او حمایت دیپلماتیک و نظامی گستردهای از حمله اسرائیل به غزه کرده و این شامل کمکهای بزرگ تسلیحاتی بوده.
این حمایتها باعث شد اسرائیل تخریب عظیمی در غزه ایجاد کند و حماس برای توقف موقت رنج مردم به آتشبس محدودی تن دهد و با آزاد کردن آخرین گروگانها اهرم فشار خود را از دست بدهد. فلسطینیها در تدوین طرح صلح ترامپ تقریباً نقشی نداشتند. اسرائیل حتی باعث لغو دیدار میان نماینده ترامپ استیو ویتکاف و یک مقام حماس شد.
حماس کل طرح را رد کرده و گفته این طرح فلسطینیان را زیر حاکمیت بیگانه باقی میگذارد. تشکیلات خودگردان اعلام آمادگی کرده ولی اسرائیل مشارکت آن را رد میکند و دولت ترامپ نیز قصد ندارد نتانیاهو را در این موضوع تحت فشار بگذارد.
مفاد طرح کاملاً به نفع اسرائیل است: حماس باید کاملاً خلع سلاح شود اما اسرائیل هیچ تعهد مشابهی ندارد. خروج نیروهای اسرائیل تضمین نشده و اسرائیل میتواند بهسادگی با استناد به «برآورده نشدن شرایط» آن را رد کند. هیچ سازوکاری برای نظارت بر نقض آتشبس توسط اسرائیل وجود ندارد. در عمل اسرائیل میتواند هر زمان عملیات نظامی را از سر بگیرد.
مهمتر اینکه پاسخ طرح ترامپ درباره حق تعیین سرنوشت فلسطینیان یا تشکیل دولت «نه» است. کنترل اوضاع به دست هیئتی سپرده میشود که رئیس آن خود ترامپ است یعنی کسی کاملاً در اردوگاه اسرائیل. هدف اسرائیل مبنی بر نگه داشتن فلسطینیان در وضعیت بیدولت ادامه خواهد یافت.
این طرح همچنین وضعیت کرانه باختری را نادیده میگیرد. جایی که اخراجهای گسترده حملات نظامی و خشونت شهرکنشینان زندگی فلسطینیان را نابود کرده است. زبان طرح درباره «شرایط لازم برای مسیر قابلاعتماد بهسوی خودمختاری» مانند تمام بیانیههای خالی گذشته است.
نمونه دیگر همین الگو طرح ۲۸ مادهای صلح اوکراین است. طرحی همانقدر یکطرفه که طرح غزه. در تدوین آن هیچ نقش اوکراینی وجود نداشته و ویتکاف بههمراه یک مقام روس آن را نوشتهاند. ترامپ برای ولودیمیر زلنسکی ضربالاجل کوتاهی تعیین کرده: یا طرح را بپذیرد یا کمک آمریکا قطع میشود.
طبق این طرح اوکراین باید سرزمین بیشتری را واگذار کند و این یعنی حتی مناطقی که روسیه در میدان جنگ نتوانسته تصرف کند. روسیه تقریباً تمام مناطق اشغالی فعلی را نگه میدارد. طرح به «کنترل بالفعل» روسیه اشاره دارد که شاید میتوانست مبنای یک آتشبس محدود باشد اما در کنار سایر مفاد عملاً به معنای تسلیم اوکراین است.
طرح برای اوکراین محدودیت نظامی و سیاسی وضع میکند اما برای روسیه نه. تحریمها نیز برداشته میشود و روسیه دوباره به گروه G8 دعوت خواهد شد. این طرح در ادامه گرایش کلی ترامپ به روسیه و پوتین است. گرایشی نه نهادی بلکه شخصی و سیاسی.
اگر ترامپ واقعاً میخواست صلحساز باشد میتوانست از تئودور روزولت درس بگیرد. رئیسجمهوری که برای میانجیگری پایان جنگ روسیه ـ ژاپن در ۱۹۰۵ جایزه نوبل گرفت. آن مذاکرات واقعی بود و هر دو طرف نماینده داشتند و آمریکا منافع هر دو را در نظر میگرفت. توافق پورتسموث همه اختلافات را حل نکرد اما سه دهه صلح آورد.
هیچ امیدی نیست که رویکرد ترامپ در غزه و اوکراین نتیجهای مشابه داشته باشد. تا زمانی که اسرائیل فلسطینیها را سرکوب میکند مقاومت ادامه خواهد داشت. تحمیل توافقی بر اوکراین نیز بیثباتی و رنج طولانیمدت بهجا میگذارد بهویژه با رئیسجمهوری در روسیه که هدفش تسلط بر تمام اوکراین است و فروپاشی شوروی را «بزرگترین فاجعه ژئوپلیتیک قرن» میداند.
علاوه بر این پیامدهای بزرگتری در کار است: فروپاشی بیشتر قواعد منع تجاوز نظامی. پذیرش دستاوردهای روسیه یعنی پاداش دادن به حملهای بیدلیل. پذیرش موضع اسرائیل نیز یعنی پاداش دادن به عملیاتی که بسیاری آن را نسلکشی میدانند.
ترامپ هیچ نشانهای از توجه به این واقعیتها نشان نمیدهد. تمایل شخصی و کوتاهمدتش برای ثبت هر چیز بهعنوان «صلح»، درست یا نادرست در نهایت جهانی ناآرامتر به جا خواهد گذاشت.
* تحلیلگر اطلاعاتی پیشین آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا (CIA)

نسخه چاپی
ارسال به دوستان
