کد خبر: ۳۴۷۱۱
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۳:۲۰
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۱۰۶۴
صدوچهارمین سالگرد درگذشت هوارد باسکرویل

مبارزی که در عکس‌ها پنهان شد

 از ساختمان مدرسه پروین سابق که حالا شورای خلیفه‌گری ارامنه تبریز شده بیرون می‌آیم. از اولین رهگذری که رد می‌شود می‌پرسم: «چهارراه شریعتی از کدام طرف می‌رود؟» این چهارراهی است که همه آدرس‌های تبریز به آن ختم می‌شود و پاسخ این گزارش هم در یکی از چهار کنج آن قرار دارد. رهگذر با لهجه شیرین آذری به سمت جنوب خیابان اشاره می‌کند: «آن‌جا» خیابانی یکطرفه که 104سال پیش درست در آخرین روز فروردین سال 1288 شمسی یک جوان ناشناس آمریکایی از نبراسکا تا گورستان ارامنه طی کرد تا فدایی راه مشروطه و آزادی ایران شود؛ معلمی که تنها یادگاری‌هایش یک سنگ گور، یک مجسمه و چند عکس، تفنگش و نام هوارد باسکرویل است.
شهری در آستانه
تبریز این روزها شهری شلوغ و پر از زندگی است؛ شهری در گذر از تاریخ و مدرنیته که پله‌های مدرن‌شدن را دوتا‌دوتا طی کرد. تبریز سال‌های 1287 و 1288 شمسی علاوه بر این سرزندگی پر از مردانی بود که در مقابل استبداد ممدلی‌شاهی و توپ‌های لیاخوف و بریگاد قزاق ایستاده بودند. شهر ستارخان و باقرخان، شهر ثقه‌الاسلام و سیدحسن شریف‌زاده و... . در همان روزها که خبر به توپ بسته‌شدن مجلس به دست هنگ قزاق به تبریز هم رسید جوانی بیست‌وچندساله آمریکایی از دروازه شهر گذشت و قدم به این شهر گذاشت. هوارد کانکلین باسکرویل معلم تاریخ 23ساله‌ای که از نورت پلات نبراسکا و دانشگاه پرینستون به دعوت مدرسه مموریال تبریز به ایران آمده بود. زمانی که باسکرویل به ایران رسید دیگر خبری از مشروطه نبود. خانه ملت زیر توپ‌های قزاق‌ها دوام نیاورده بود و ششمین شاه قاجار به عنوان پادشاه بلامنازع مملکت محروسه ایران بار دیگر تاج گذاشته بود. باسکرویل وارد شهری شده بود که به سنت قاجاریه محل حکومت ولیعهد بود. اما از آنجا که ولیعهد محمدعلیشاه تنها 12سال داشت و به مادرش به‌شدت وابسته بود به پایتخت رفته بود. تبریز یکی از نخستین شهرهایی بود که از شوک بازگشت استبداد خودش را رها کرد و مجاهدانی که نقش مهمی در مشروطه داشتند به فکر بازگرداندن آن افتادند.
شهر زمانی که باسکرویل قدم به آن گذاشت به دو دسته تقسیم شده بود؛ مجاهدان مشروطه‌خواه در یک سمت و استبدادیون طرف دولت مرکزی در سمت دیگر. او برای تدریس تاریخ در مدرسه مموریال آمریکایی‌ها به ایران آمده بود؛ مدرسه‌ای که توسط میسیون مذهبی پرسبیتری آمریکایی بیست‌وشش،هفت‌سال پیش از آن در تبریز بنیان گذاشته شده بود؛ مدرسه‌ای که یکی قدمتش به تاسیس نخستین مدارس ابتدایی ایران به دست سیدحسن رشدیه می‌رسید. در این مدرسه فرزندان طبقات مختلف جامعه در کنار هم درس می‌خواندند. باسکرویل برای تدریس تاریخ به این مدرسه آمده بود. اما بعد از مدتی به خواست شاگردانی چون صادق رضازاده‌شفق و همکارش حسن شریف‌زاده تدریس حقوق بین‌الملل را هم بر عهده گرفت. هر چند عمر همه تدریسش در این مدرسه به یک سال هم نرسید. او در مدت حضورش در ایران در همین مدرسه زندگی می‌کرد. این مدرسه بعد از رفتن میسیونرها از ایران به نام مدرسه پروین بازسازی شد و تا سال‌ها یکی از مدرسه‌های مهم تبریز به‌شمار می‌رفت؛ مدرسه‌ای که حوادث زیاد و شاگردان مهمی را تربیت کرد و در نهایت هم این روزها خلیفه‌گری ارامنه تبریز در آن ساکن شده است. مدرسه‌ای که به دلیل حضور معلم‌های مشروطه‌خواهی چون سیدحسن شریف‌زاده که او هم مانند باسکرویل در راه مشروطه جان خود را از دست داد، سهم مهمی در فتح تهران نشان داد. در همین مدرسه بود که به پیشنهاد باسکرویل و با وجود مخالفت ستارخان فوج نجات تشکیل شد. دسته‌ای از جوانان و دانش آموزان باسکرویل که در مدرسه و بعدها در حیاط ارگ تبریز آموزش نظامی‌گری می‌دیدند. باسکرویل در آمریکا آموزش نظامی دیده بود. او برخلاف میل ستارخان با شاگردانش هم‌پیمان شد که برای رسیدن دوباره به مشروطه دست از جان بشویند. اما نمی‌دانست زمانی که تهران به دست مجاهدان فتح شود دیگر نخواهد بود که این موفقیت یارانش را به چشم ببیند.
از سرخاب تا خانه مشروطه
منابع تاریخی می‌نویسند که با شدت‌گرفتن جنگ میان نیروهای طرفدار دولت و مجاهدان، نیروهای طرفدار دولت شهر را محاصره کردند. محله‌ای که حالا یکی از محله‌های اصلی و بزرگ تبریز در شمال شهر و در حوزه منطقه یک شهرداری تبریز است. محله‌ای که مقبره‌الشعرای تبریز را در خود جای داده است. اما در ایام استبداد صغیر بسته‌شدن این محله یعنی نرسیدن آذوقه به مرکز شهر و به محله‌های ششکلان و امیرخیزی و راسته بازار تبریز بود که محل گردهم‌آمدن مشروطه‌خواهان بود. آن سال زمستان سردی شهر را در برگرفت و مزید بر قحطی وحشتناک تبریز شد. قحطی‌ای که کسروی در تاریخ خود آن را چنین توصیف می‌کند: «از دهه نخست فروردین 1288 نشان گرسنگی در میان مردم پدیدار شد. کسانی با رخساره‌های کبود پژمرده و چشم‌های فرورفته دیده می‌شدند. هوا امسال به خوشی می‌گذشت و در همین هنگام سبزه‌ها سرافراشته بود. کم‌کم گرسنگان به سبزه‌خواری پرداختند.» اما قحطی و کمبود آذوقه موضوعی نبود که مجاهدان را از راهی که در پیش گرفته بودند باز دارد. به قول آن مجاهد ارمنی مردم گرسنه‌اند اما آزادند. آن‌ها یک محله آن طرف‌تر از این محله در خانه حاج‌مهدی کوزه‌کنانی گردهم آمده بودند و برای مبارزه تازه علیه شاه قاجار برنامه‌ریزی می‌کردند؛ خانه‌ای که هنوز هم در راسته کوچه درست در غرب بازار قدیمی و چندصدساله تبریز قرار دارد و این‌روزها به عنوان خانه مشروطه یادگارهای آن روزها را در خود جای داده است. مجاهدان از خانه حاج‌مهدی کوزه‌کنانی به عنوان محل تشکیل جلسه‌های انجمن تبریز و مرکز فرماندهی مجاهدان در طی محاصره ۱۱ماهه تبریز و نیز مرکز تصمیم‌گیری برای پایین‌آوردن پرچم‌های تسلیم در برابر شاه قاجار بود استفاده می‌کردند؛ خانه‌ای که محل رفت‌وآمد مردان شناخته‌شده‌ای چون ستارخان، باقرخان، ثقه‌الاسلام تبریزی، حاجی‌میرزاآقا فرشی و بنیانگذار این مجموعه، حاج‌مهدی کوزه‌کنانی بود. در یکی از پنجدری‌های این خانه که حالا تالار موزه مشروطه است تصمیم گرفته شد تا برای پایان به قحطی که در شهر هست با تشکیل دسته‌های نظامی به سمت سرخاب حمله کنند و مرزهای محاصره را بشکنند. این خانه دوطبقه این روزها در کنار خاطره آن‌روزها یادگارهای مشروطه ایران را در خود جای داده است. در میان تالار اصلی همین موزه هست که در کنار تفنگ ستارخان و تصویری از روزهای آخر زندگی او در تبعید تهران بخشی هم به باسکرویل اختصاص داده شده است. اما تنها یادگارهایی که از این جوان پرشور انقلابی به جای مانده در قاب تصویر است؛ تصویری از او در ایران در کنار قاب اعضای فوج نجات و تصویری از گور او در میان گورستان ارامنه و یک تندیس که بر اساس همان عکسی که از او به جای مانده ساخته شده است. عکس گور باسکرویل در خانه مشروطه مهم‌ترین نشانه قبری است که می‌گویند کسی هر روز روی آن گل می‌گذاشته است.
امیرخیز و سردار ملی
تبریز شهر محله‌هاست؛ محله‌هایی که در گذر ایام تاریخ این شهر را در خود جای داده‌اند؛ محله‌هایی هر کدام در مشروطه فراتر از نام که در قامت مجاهدان ظاهر شدند. در محله امیرخیزی بود که ستارخان نخستین دسته مجاهدان را گرد آورد و در ششکلان نخستین دسته‌بندی‌ها شکل گرفت. در باغمیشه جمعی از جوانان مشق نظامی می‌دیدند. در همان محله امیرخیزی بود که برای نخستین‌بار باسکرویل سردار ملی را از نزدیک دید. خانه ستارخان در محله امیرخیزی بود؛ خانه‌ای که حالا یادی هم از آن ندارد. باسکرویل به همراه سیدحسین عدالت پیش ستارخان رفت و برای تشکیل فوج نجات اجازه خواست. اما ستارخان مخالف حضور این جوان اجنبی در نبردهای مجاهدان بود. به او گفت: «این جنگی است که خدا برای ما تعیین کرده است. آن را به ما بسپارید و به درستان بچسبید.» او در برابر اصرار باسکرویل که می‌خواست اجازه آموزش به شاگردانش را بدهد هم گفت: «شاگردان شما جوانان اعیان هستند که برای مبارزه ساخته نشده‌اند.» اما اصرار این جوان باعث شد تا ستارخان سرانجام رضایت دهد تا فوج جوان نجات جزو مجاهدان در یکی از سنگرهای خط‌مقدم نبرد قرار گیرند.
از شام غازانی تا باراناوا
غازان‌خان با آن که ششمین نفر از جانشینان هلاکو بود اما نامش در تبریز به نیکی رفته است. او در تبریز بنیان محله‌ای را بنیان گذاشت که حالا یکی از مهم‌ترین بخش‌های این شهر است: «شنب‌غازان» محله‌ای که از خواجه‌رشیدالدین فضل‌الله آن را رقیبی برای تبریز می‌دانست حالا از یک سو به قراملک و از سوی دیگر به مرکز تبریز متصل است. راه‌آهن تبریز که یکی از نخستین خطوط راه‌آهن در ایران بود و در سال 1295 افتتاح شد در مسیر تبریز- جلفا در این محله راه‌اندازی شد و قونقای معروف تبریز هم حالا در بخشی از این محله قرار گرفته است. اما شنب‌غازان در روزهای آخر فروردین1288 خط اول نبرد مجاهدان بود. فوج نجات در شنب‌غازان در مقابل نیروهای دولتی صف بسته بودند150نفر مبارز این فوج در انتظار فرمان اردو زده بودند. در همین اردو بود که باسکرویل 24ساله شد و کنسول آمریکا برای منصرف‌کردنش به شنب‌غازان آمد. اما او تصمیم خود را گرفته بود کاری را که آغاز کرده تمام کند. او در مقابل اصرار کنسول و همسرش پاسپورت آمریکایی‌اش را تحویل داد و گفت: «تنها فرق من با این مردم این است که زادگاهم جای دیگری است.» جنگ شامگاه روز 30فروردین در شنب‌غازان شروع شد. روز دوشنبه بود و از دو سمت جبهه آتش می‌آمد. باسکرویل دوشادوش مجاهدین دیگر می‌جنگید که تیری که قلبش را از کار انداخت به سمتش آمد و نگذاشت تا او سی‌ام تیر همان سال و لحظه ورود مجاهدان به تبریز را ببیند. او در لحظه آخر از همرزمانش خواست تا فقط تفنگش را برای مادرش بفرستند. این تفنگ آخرین یادگاری این معلم جوان بود که خبر کشته‌شدنش به‌سرعت در میان تبریز پیچید. صبح فردا خیابان‌های شنب‌غازان تا مدرسه مسیونری مموریال و از آنجا به گورستان ارامنه تبریز شاهد یکی از پرشورترین تشییع‌جنازه‌های آن روزگار بودند. مردم تبریز که از مرگ این معلم خارجی متاثر شده بودند در آخرین وداع او را تنها نگذاشتند و تا گورستان ارامنه همراهی‌اش کردند. کسروی که خودش در آن مراسم شرکت کرده بود در تاریخ مشروطه به یاد آورد: «هر کسی از شنیدن مرگش اندوهگین و پژمرده می‌شد. به این لحاظ برآن شدند که جسد کشته را با تجلیل و شکوه بسیاری به خاک بسپارند. آن که گرسنگی همه را آزرده ساخته و در این‌روزها آگاهی مدهشی از سرحد جلف می‌رسید. در بند اینها نشده و خواستند روان آن جوان آمریکایی را از خود خشنود سازند.» به گفته کسروی مجاهدان در سراسر راه تفنگ‌ها را وارونه گذاشتند و به او احترام گذاشتند. دو تصویر از این تشییع‌جنازه در گنجینه عکس‌های مشروطه تبریز است که یکی از یادگارهای مربوط به باسکرویل است.
قالیچه‌ای که هیچ‌گاه به دست صاحبش نرسید
در بخشی از خیابان شریعتی تبریز که یکی از خیابان‌های اصلی شهر است محله‌ای قدیمی قرار دارد که محله ارمنی‌نشین شهر است. این محله را که به نام «بارون آداک» نام گذاری شده تبریزی‌ها «بارناوا» می‌نامند. از سال‌های قدیم تا نزدیکی زمان ما این گورستان محل دفن ارامنه‌ای است که در تبریز زندگی می‌کنند. 31فروردین 1288 این گورستان آنچنان که کنسول انگلستان هم به یاد می‌آورد پر از جمعیتی بود که آمده بودند باشکوه این جوان آمریکایی را بدرقه کنند. در گورستان ارامنه تبریز ردیف مرتب و نامرتب سنگ‌های گور در کنار هم قرار گرفته است. بخش قدیمی‌تر در قسمت جنوبی گورستان است و گورهای نزدیک به کلیسای کوچک این قبرستان جدیدترند. روی بیشتر سنگ‌ها نام متوفی به زبان و خط ارمنی نوشته شده است. بر اساس عکس‌های به‌جای‌مانده، گور باسکرویل با سنگی بلندتر از سنگ‌های دیگر با نام و تاریخ تولد او در بخش جنوبی‌تر قرار دارد. اما نشانی از این سنگ در بخش قدیمی گورستان نیست. مردی که نگهبان گورستان است، می‌گوید: «هر از چند گاهی کسانی مثل شما می‌آیند و قبر باسکرویل را می‌خواهند اما ندیدم که کسی این گور را پیدا کند. نمی‌دانم اشکال ماست که ارمنی بلد نیستیم یا سنگ گور قرار نیست پیدا شود؟ هر چه هست ساعت‌ها قدم‌زدن لابه‌لای سنگ‌های خاکستری گورستان ارامنه تبریز به آن سنگ مرمر بلند نمی‌رسد. در میان گورهای گورستان ارامنه تبریز به یاد تفنگ باسکرویل و تابلوفرشی می‌افتم که با تصویر او توسط زنان تبریزی چند سال بعد از فروردین 1288 بافته شد و قرار بود به «نبراسکا» فرستاده شود؛ تابلوفرشی که مانند سنگ گور باسکرویل در یک عکس ثبت شد و هیچ گاه به مادر باسکرویل نرسید.