کد خبر: ۲۵۶۴۱۴
تاریخ انتشار: ۲۶ فروردين ۱۳۹۸ - ۲۱:۴۲
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
تعداد بازدید: ۸۱۰

بازجوی ترسو/ چرا مستند ترور سرچشمه با وجود ظاهر هیجان‌انگیزش فیلمی پرنقص است؟

«ترور سرچشمه» كارگردانش محمدحسین مهدویان در جایگاه بازجو با خودِ دوربین یكی شده است و این یكی شدن به دوربین كم‌كم ما را هم در برمی‌گیرد.
۱ این اولین‌بار نیست كه دوربین در مقام بازجو قرار می‌گیرد تا پرده از یك راز بردارد. دوربینِ بازجو دوربینی بی‌رحم است كه شخص را تحت فشار می‌گذارد تا از او حقیقت را بیرون بكشد. آنچه ما را قانع می‌كند كه دوربین نه در مقام یك كارآگاه كه یك بازجوست، میزانسن است. قرار دادن آدم‌ها در موقعیتی كه مخاطب احساس كند شخصیتِ رو به دوربین ناچار به لب‌گشودن است و «باید» از یك رویداد مشخص حرف بزند و این ناچاری از فشاری غیرقابل وصف و ترسی ناشناخته می‌آید، ترس و نگرانی بابت آن‌چه كه هر فرد ممكن است بداند امّا نگوید.

«ترور سرچشمه» در چنین میزانسنی ساخته شده و كارگردانش محمدحسین مهدویان در جایگاه بازجو با خودِ دوربین یكی شده است و این یكی شدن به دوربین كم‌كم ما را هم در برمی‌گیرد. حالا مای تماشاگر، محمدحسین مهدویان و دوربینی كه مشغول ضبط تصاویر است، از یك جایگاه با افراد روبه‌رو می‌شویم. آدم‌ها به لنز دوربین زُل می‌زنند، گاه سكوت می‌كنند و برخی از شدت استرس سیگار می‌كشند و ما در مقام بازجو به آنها فرصت می‌دهیم تا به خودشان بیایند و واقعیت را بگویند.

این همذات‌پنداری و همراهی با جایگاه خشن راوی/ دوربین ناشی از میزانسنی است كه افراد پرسش‌شونده مقابل آن قرار می‌گیرند، زاویه‌ی دوربین، اتاق كوچكِ پُر از وسیله‌ای كه تك‌تك مصاحبه‌شوندگان وارد آن می‌شوند و به سؤالات پاسخ می‌دهند و طراحی صحنه‌ای كه نشانه‌هایی از دهه‌ی شصت و روزِ ترور را كنار افراد گنجانده و انگار یك جور زمان گذشته را فراخوانی كرده است شاید. اول فكر می‌كنیم كه آنها در موقعیتی خاص و نامتعارف قرار گرفته‌اند اما واقعیت این است كه دوربینِ مهدویان ما را در مقام و جایگاهی نامتعارف قرار داده است، مخاطبی كه بازجو می‌شود احتمالا از اینكه در چنین جایگاهی قرار گرفته شوكه می‌شود. 

۲ اما دقیقاً ضعف فیلم همین‌جاست؛ «ترور سرچشمه» فیلمی است كه در حد همین ایده‌ی بازجویی متوقف مانده، در حد همان اطلاعاتی كه كله‌های سخنگو بازگو می‌كنند و آنها در هم بُرِش می‌خورند تا روایتی چندوجهی را از یك قتل شهادت دهند. نه، من منتظر تصاویر نادیده از ترور نبودم ولی فكر می‌كنم زاویه‌ی انتخابی ما برای مواجهه با چنین رویدادی به‌ناچار باید همراه با موشكافی دقیق حادثه باشد. اگر ما در مقام یك كارآگاه قرار می‌گرفتیم ممكن بود تخیلِ بخشی از وقایع و میزانسن‌ها به ما كمك كند و دستِ فیلمسازی را برای بیان تصویری باز بگذارد.

كارآگاهی كه روایت خودش را می‌سازد الزاماً پایبندِ به واقعیت روایت نیست و می‌تواند با انتخاب‌ها و كشف علت‌و‌معلول به روایتش سروسامان بدهد. اما روایتِ بازجو به‌دلیل ذات حقیقت‌یاب‌اش برای محاكمه ناچار است هر نوع تخیلِ غیرقابل اثبات را كنار بگذارد تا با خودِ رویداد، آن طور كه دیگران بازگو می‌كنند روبه‌رو شود. بنابراین اول، چینش اطلاعاتِ درست و غلط و ارزیابی آنها مهم می‌شود و دوم، جزئیات اهمیت بیشتری پیدا می‌كنند. اما «ترور سرچشمه» چندان به این قواعد پایبند نیست، بنابراین از جایگاهی كه برای مخاطب طراحی كرده عدول و گهگاه به كلی‌گویی اكتفا می‌كند. چطور؟ خب، ببینید، وقتی محافظان آیت‌الله بهشتی یا مراقبان دفتر حزب جمهوری اسلامی از روز حادثه حرف می‌زنند، دلیل قانع‌كننده‌ای برای دوری از شخصیت اصلی نمی‌آورند.

نمی‌گویند كه بعدِ ماجرا كجا رفتند و چه اتفاقی افتاد. معلوم نمی‌شود كه خود آن‌ها در مظان اتهام بوده‌اند یا نه، چه شد كه از دایره‌ی مظنونین خارج شده‌اند، قبلِ حادثه به كجاها سركشی كرده بودند و بعد ماجرا چه بر سرشان آمد. درست است كه فیلم متمركز است روی ترورِ آیت‌الله بهشتی ولی همین جزئیات است كه می‌تواند به ما ثابت كند آیا تروریست همدستی داشته یا نه و او چطور توانسته از حلقه‌های حفاظتی عبور كند و بمب را كار بگذارد. حتی وقتی گفته می‌شود كه اواسط سخنرانی، آیت‌الله، به‌ناگاه از بوی بهشت حرف می‌زند.

این روایتِ سوررئال با یكی دو جمله به آخر می‌رسد و محقق و بازجو پیگیر نمی‌شود كه این داستان (چه واقعی چه غیرواقعی) چطور شكل گرفته است. وقتی فكر می‌كنید كه شاید مسائل مهم‌تری در فیلم برای بازگویی وجود دارد و این نكته‌ها ارزش بیان ندارند، شما هم گرفتار همان ایده‌ی «ترور سرچشمه» می‌شوید و به خطا به این دام می‌افتید كه اغتشاش در روایتِ حادثه به‌خودی‌خود كافی و قانع‌كننده است. ولی برای مخاطب/ بازجوی فیلم باید مو از ماست بیرون كشیدن مهم‌ترین نكته باشد، اینكه شهیدبهشتی قبلِ حادثه كجا بود، محمدرضا كلاهی (تروریست) همراه او بود یا نه، میزانسنِ آدم‌ها توی سالن چطور بود و هر كسی كجا نشسته بود. همان اندازه كه جای بمب مهم است جای آدم‌ها هم اهمیت دارد و همان‌اندازه كه خودِ ترور مسئله‌ی مهمی است حرف‌های آیت‌الله در آن جمع هم مسئله‌ی قابل طرحی است. عبور از این‌ها یعنی نقص در ساختارِ فیلمی كه از اساس خودش را برای كشف این جزئیات آماده كرده است. 

۳ و بعد، دوپارگی ساختارِ فیلم است كه آزار می‌دهد؛ اهمیت آیت‌الله بهشتی در نظام جمهوری اسلامی دلیلِ ترور است اما بیشتر از آن تضادهای او با اطرافیان است كه می‌تواند زمینه‌ی ترور را مشخص كند. فیلم تلاش می‌كند به وجوه مختلف تضادها اشاره كند ولی انگار از طرح برخی از آنها می‌هراسد. در چنین روایتی، اینكه چه كسانی از شهادت آیت‌الله خوشحال شدند به اندازه‌ی مقصران ترور مهم‌ است و اتفاقاً مطالعه‌ی این افراد است كه فیلم را برای مخاطب امروزی مهم می‌كند.

این‌كه محمدرضا كلاهی ترور را انجام داده دو روز بعدِ شهادت آیت‌الله بهشتی مشخص شد ولی این‌كه چه گروه‌ها و اشخاصی از آن بهره بردند یا دست‌كم از حادثه غمگین نشدند موضوع مهمی است كه می‌توانست نقطه‌ی اتصال زمان حال به گذشته هم باشد. ولی «ترور سرچشمه» در این بررسی از پرداختن به تضادها می‌گذرد چون احتمالا نگران است نتواند همه چیز را بازگو كند. اما راستش را بخواهید وقتی فیلمی درباره‌ی بازگویی حقایق است نمی‌تواند خودش را به كوچه‌ی علی چپ بزند و از ماجراها و نیت‌ها به‌راحتی بگذرد. 

۴ «ترور سرچشمه»  مثلِ دو مستند مشهور مهدویان (آخرین روزهای زمستان و ایستاده در غبار) بر پایه‌ی روایت‌های متعدد شكل گرفته ولی آن‌چه فیلم را از سطح آن مستندهای بازسازی‌شده‌ دور می‌كند، تهی بودنش از تخیل در پرداخت حادثه است؛ آن آثار مابه‌ازای تصویریِ روایت‌ها را می‌ساختند و روایت بصری كنار روایت صوتی كاركرد داشت؛ ولی در نبود چنین تصاویری انگار روایت «ترور سرچشمه» ناقص است؛ این اطلاعات كنارِ تصاویر معنای بهتری پیدا می‌كرد و جهانِ فیلم را كامل‌تر و پرسش‌ها را هوشمندانه‌تر طرح می‌كرد.

ولی حالا آنچه جلوی ماست، بیشتر مستندی است كه با ایده‌ای خوب كارش را شروع می‌كند اما به فرم خودش وفادار نمی‌ماند و به ضد خودش بدل می‌شود؛ آن همه روایت پراكنده‌ی گاه متناقض می‌توانست معما را جذاب كند ولی انگار «ترور سرچشمه» از طرح سؤال می‌ترسد. آخر این چه‌جور بازجویی است كه حتی از پرسش هم هراس دارد؟