واقعا کدام عقل سلیم بر اقتصاد ایران حکم میراند که حتی پیاز هم بر سفرههای ما شاخ و شانه میکشد؟!
برخی بهلول را دیوانهاش میخواندند و بعضی دانندهاش میگفتند و در این میان، او گاهی از سر دانندگی پاسخ میگفت و گهی از سر دیوانگی!
برخی بهلول را دیوانهاش میخواندند و بعضی دانندهاش میگفتند و در این میان، او گاهی از سر دانندگی پاسخ میگفت و گهی از سر دیوانگی!
روزی بازرگانی او را بر سر راه خود دید و با تکریم و تعظیم سئوال کرد: "یا شیخ! چه کالایی بخرم که سود سرشاری ببرم؟" و او گفت: "آهن و پنبه بخر که سودی در آن نهفته است".
او چنین کرد و نفعی قابلتوجه برد.
از چنین سودی بادی در غبغب بازرگان پیچید و در یک توهم استغنای بینیاز از هرگونه مشاوره بعدی که حتی آدام اسمیت و جان مینارد کینز را هم به حیرت وامیداشت، بار دیگر بهلول را در گذرگاهی دید و این بار پرسید که "ای بهلول دیوانه! اکنون چه کالایی بخرم که دگر بار سود سرشاری عایدم شود؟!"
گفت: "انباری از پیاز فراهم کن و نگه دار که سودی قابلتوجه در آن است". چنین کرد و تمامی سود و سرمایهاش در انبار پوسید.
از این دو نصیحت خوش عاقبت و بدفرجام، اوقات بازرگان به تنگ آمد و انگشت ندامت به دندان گرفت. سراغ بهلول رفت و از علت بیپایگی رای و نظر دومش پرسید.
بهلول گفت: "تو روزی مرا دانندهام خواندی و من پاسخی از سر دانندگی دادم و دگربار دیوانهام خواندی و پاسخی از سر دیوانگی گفتم که از کوزه همان برون تراود که در اوست".
اما گویی حال و روز امروز بازار ما بر مدار رای و نظر دوم بهلول میچرخد و آرای سست نیز در این آشفته بازار اقتصادی به بار نشسته و دلالان را صاحب سود سرشار کرده است!
واقعا کدام عقل سلیم، نبض اقتصاد ما را به دست گرفته و بر آن حکم میراند که حتی پیاز هم بر سفرههای ما شاخ و شانه میکشد؟!
روزی بازرگانی او را بر سر راه خود دید و با تکریم و تعظیم سئوال کرد: "یا شیخ! چه کالایی بخرم که سود سرشاری ببرم؟" و او گفت: "آهن و پنبه بخر که سودی در آن نهفته است".
او چنین کرد و نفعی قابلتوجه برد.
از چنین سودی بادی در غبغب بازرگان پیچید و در یک توهم استغنای بینیاز از هرگونه مشاوره بعدی که حتی آدام اسمیت و جان مینارد کینز را هم به حیرت وامیداشت، بار دیگر بهلول را در گذرگاهی دید و این بار پرسید که "ای بهلول دیوانه! اکنون چه کالایی بخرم که دگر بار سود سرشاری عایدم شود؟!"
گفت: "انباری از پیاز فراهم کن و نگه دار که سودی قابلتوجه در آن است". چنین کرد و تمامی سود و سرمایهاش در انبار پوسید.
از این دو نصیحت خوش عاقبت و بدفرجام، اوقات بازرگان به تنگ آمد و انگشت ندامت به دندان گرفت. سراغ بهلول رفت و از علت بیپایگی رای و نظر دومش پرسید.
بهلول گفت: "تو روزی مرا دانندهام خواندی و من پاسخی از سر دانندگی دادم و دگربار دیوانهام خواندی و پاسخی از سر دیوانگی گفتم که از کوزه همان برون تراود که در اوست".
اما گویی حال و روز امروز بازار ما بر مدار رای و نظر دوم بهلول میچرخد و آرای سست نیز در این آشفته بازار اقتصادی به بار نشسته و دلالان را صاحب سود سرشار کرده است!
واقعا کدام عقل سلیم، نبض اقتصاد ما را به دست گرفته و بر آن حکم میراند که حتی پیاز هم بر سفرههای ما شاخ و شانه میکشد؟!